آداب مردن

روزی در جمع دوستان بودم و سخن از نوشته های روی سنگ قبرها به میان آمد . . . و از یادآوری بسیاری از اشعار و مطالبی که بر روی این سنگها نوشته بودند ، خندیدیم .           به عباراتی مثل "پدری دلسوز و مهربان" و "مادری فداکار" بسیار خندیدیم .

آخر پدرهایی که ما می شناختیم یا "خانوم باز و عیاش" بودند و یا اینکه اصلا نمی دانستند بچه هایشان در چه کلاسی درس میخوانند؟؟!   آن مادران فداکار هم در کار چشم و همچشمی و رصد کردن آرایشگاههای باکلاس و مانیکور و خرید و فروش ماشینهای مدل بالا فعالیت داشتند و بچه هایشان اغلب در طول زندگی از دست پخت آنها سهمی نمی بردند و باید با املت و نیمرو و فاست فود ، شکمهای خود را سیر می کردند .

پیشنهاد کردم برای جلوگیری از آبروریزیهای پس از مرگ ، تا فرصت باقی است هر کدام چیزی بنویسیم و در خانه بگذاریم تا همان را بر روی سنگ قبرمان حک کنند . . . و جالب آن بود که بیشتر دوستان ، عبارات و اشعاری را نوشتند که اصلا به گروه خونی شان نمی خورد . . . و این نیز سبب خنده ی دوباره شد .    


     رفتار ما ایرانیها اغلب شبیه رفتار فراعنه ی مصر است .         به موضوعاتی که به دوران بعد از مرگ ما منتهی می شود ، توجه زیادی داریم و معمولا برای ما خیلی مهم است تا چه چیزی روی سنگ قبرمان بنویسند و بازماندگان ما در مراسم ترحیم و هفتم و چهلم و سالگردها چه رفتار و عملکردی داشته باشند ؟؟  خیلیها می آیند و از قبل برای خود کفن می خرند ... کفنی که روی آن دعا و آیه نوشته اند که لابد کمک خواهد کرد تا از پل صراط بگذریم و از سختگیریهای نکیر و منکر خلاص شویم .

عده ای هم تربت کربلا در قبر مردگان خود می نهند و یا یک جلد قرآن را زیر سرشان می گذارند تا از بار گناهان اموات خود بکاهند .               برای همین است که می گویم رفتار ما با فراعنه ی مصر شباهتهایی دارد . . . آنها نیز اشیا و وسایل و حتی خوراکیهایی در قبر خود می گذاشتند تا سبب راحتی شان شود و البته گرسنه و بی آذوقه نمانند .

از قیمت نجومی برخی سنگها که بگذریم ، خریداری قبرها در اماکن خاص و به بهایی سهمگین نیز در ردیف اعمال دیگر ماست که سبب می شود تا به مرگ ابهت ببخشیم .   این همه بامبول در زندگی و دنیا کافی نیست ؟؟!  دیگر چرا باید در باره ی مرگ نیز اطواری چنین شگفت انگیز ، طراحی کرد ؟


انسانهای امروز غالبا به لحاظ معناگرایی و رسیدن به درک صحیحی از زندگی و مرگ ، فقیرند .  نمازها و دعاها و دستگیری از فقرا و مستمندان و بسیاری از امور خیر ، قلب شان را متحول نمی کند .   به رفع بلا متمایل اند و می خواهند همواره در عافیت باشند و گزندی به آنان نرسد و شاید همین باور سبب می شود تا به شیوه هایی ، اسباب راحتی و آمرزش خود را در آن سوی مرزهای مرگ فراهم بیاورند .       تقریبا همه ی دوستان و نزدیکانم می دانند که باید مرا پس از مرگ در یک روستا به خاک بسپارند .  حتی الامکان در زیر درختی تناور و بلند تا نغمه پرندگان را بشنوم و خنکای نسیم و سوز بادهای پاییزی و زمستانی را حس کنم .    می بینید؟؟!!  حتی من که این یادداشت را نوشته ام ، برای دنیای بعد از مرگ نقشه هایی دارم؟!!        به نظرم چنان دنیا و ظواهرش در جان ما نفوذ کرده است که با معیارهای همین دنیا به مرگ و قبر و کفن و نوشته های روی سنگ مزار و غیره فکر می کنیم .   مثل این است که دغدغه ها و تمایلات این جهان را دوست داریم با خود به جهان دیگر هم ببریم . . . مثل این است که در رها کردن این جهان ، به شدت عاجز و ناتوانیم . . . من بیش از همه برای خود تاسف می خورم . برای همان آرزویی که در باره ی روستا و درخت تناور نوشتم .   این خودخواهی من است !؟؟

زیرا در همین روزگار ما هزاران نفر بی نام و نشان و گمنام ، در دل خاک خفته اند و اثری از آنها بر جای نیست .  آن وقت امثال من برای نوشته های سنگ مزار خود و برای جایی که باید دفن شویم ، نقشه ها در سر می پرورانیم .

نظرات 7 + ارسال نظر
صدرا سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:32

سلام . به فکر فرو بردی مرا
من هم هنوز در باره مرگ تصور مشخصی ندارم
باید چند بار بخوانم و باز فکر کنم

فکر کن برادر
فکر کن
اما به اندازه
زیاد به خودت فشار نیاور .... ارادت

پرنیان سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:22

فرخ عزیز من این پست شما را خیلی دوست داشتم. خیلی به دلم نشست. شاید چون هیچگاه با این دید به قضیه نگاه نکرده بودم. همیشه روی قبرها را می خونم و توی دلم می گم هر کدوم از این آدمها چقدر رویا داشتند، چقدر خاطره ، چقدر شادی ، چقدر غم و چقدر دلتنگی ...
تمام اینها را با خود به گور بردند ، پس تمام اینها که نوشتم به کجا می رود. در کجای کائنات گم می شود و یا باقی می ماند. هر انسان مجموعه ای از تمام اینهاست و با تجزیه شدن جسم زمینی اش چه اتفاقی برای احساسات و رویاها و اعتقاداتش می افته؟
همیشه فکر میکنم انگار اسم ها از هر چیزی مهم تره . چون تنها چیزیه که حتی پس از مرگ هم سالها باقی می مونه. درسته، خیلی ها زندگی نمی کنند و دائم برای بعد از مرگ خودشون تصمیم میگیرند، اما خیلی وقتها هم شده که وقتی بر سر مزار کسی می ریم ، بارها تکرار می کنیم : حیف شد رفت ...
ای کاش همان نام ، که قرار است سالهای سال باقی بماند ، نامی نیک باشد .

امیدوارم سالهای زیادی سالم و پر امید زنده باشید و زندگی با بودن شما خوشحال باشد.

سلام ... ممنون از شما
بخشی از این اتفاقات نشانه ی آن است که انسان از فراموش شدن هراسناک است . حتی بازماندگان متوفی نیز کارهایی میکنند تا کسی که مرده به زودی از یادها نرود . اما تجربه نشان داده که همان بازماندگان خود زودتر از بقیه ، عزیز خویش را فراموش می کنند .
برای همین این پست را نوشتم ... برایم خیلی عجیب است که ما با آن که میدانیم پس از مرگ به دنیا و زندگی بازنخواهیم گشت ، با این وجود این همه تدارک میبینیم و تشریفات به راه می اندازیم تا در یادها بمانیم . غافل از اینکه با اعمال خود و نامی که بر جای میمیاند ، از فراموشی مصون خواهیم ماند . ممنون

تنها سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:20

:))

ویس چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:44

سلام و ارادت
همیشه موضوعات جالبی را انتخاب می کنید . چند سال پیش کسی در فامیل به رحمت خدا رفت .وصیت نامه اش که هنگام زنده بودنش اصرار در عمل کردن به ان بعد از مرگش داشت ، حتی غذایی که باید سفارش داده می شد و آهنگی که برایش پخش بشود و ....اشاره کرده بود که باعث خنده شده بود. یا رفته بودم بهشت زهرا روی سنگ قبری نوشته بود ، مرا ببوس برای آخرین بار ، کلی ذهنم درگیر شد که یعنی چه ؟
لطیفه : گفت : یکی از اقوام در سن 97 سالگی به دبار باقی شتافت.
گفتم : کجا شتافت ، او که عجله ای نداشت ، به زور بردندش.

از ما هم سلام و ارادت
مرا ببوس و 97 ساله خیلی بامزه بود . شیرینکاریهای ما در باره ی مرگ اگر گردآوری شود ، گنجینه ی بزرگی از طنز معاصر را پدید خواهد آورد .
خیلی مخلصیم .

ویس چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:55

این بیت را یادم رفت بنویسم

آنچنان زی که چو مردی برهی

نه چنان زی که چو مردی برهند

ویس عزیز
ممنونم که بازگشتی و این بیت را برایمان نوشتی
واقعا اگر مرگ سبب رهایی ما نشود ، بدبختی بزرگی خواهد بود .

november چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 17:55 http://november.persianblog.ir

من نیز به مرگ فکر میکنم به سنگ قبرم و حتی اینکه نامم رو چطور سنگ تراش روی سنگ خط خطی کند فکر کردم به اینکه مثل خارجکی ها بجای سنگ روی خاکم باغچه ای درست کنند هم فکر کردم اما در کشورما گمان نمیکنم بگذارند گلهای باغچه زنده بماند و از بیخُ بن از خاک بیرونشان میکنند- پس همان سنگ سنگین را باید تحمل کنم و آرزوهایی که قرار است با خود به گور ببرم و خنده دار اینکه بر اطرافیانم توصیه اکید درباره تاریخ تولدم کردم که امیدوارم بدان عمل کنن.

راستی من از این قبرهای چند طبقه خیلی بدم میاد ...

برقرار باشید جناب فرخ.

سلام ... مرگ بر دشمنان و بدخواهانت دوست عزیز
امیدوارم همه در حد لازم به مرگ بیندیشند ... نه بیشتر !؟؟
سرت سلامت

تنها چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:37

بهترین آدمهای زندگی شما آنهایی هستند ک چایی هایتان پیش هم یخ کرده است...
----------------------------------------------------------------------
گاه می اندیشم چندان هم مهم نیست اگرهیچ از دنیانداشته باشم.
همین مرابس ک کوچه ای داشته باشم و باران...
وانسانهایی در زندگیم باشند ک زلال تر از باران باشند...
شاملو

تنهای عزیز
همیشه به دوستان زلال تر از آب و باران
و به محبتهای بی شائبه ی آنها
دل بسته ام . اگر آنان نباشند ، زندگی خیلی سخت میشد .
ما برای انکه آرزوی مرگ نکنیم باید به چیزی در این عالم دلخوش باشیم ... و چه بهتر از این که قناعت کنیم به دوستیها و صفای باطن عزیزان ....... ممنون که به طرزی زیبا از شاملو هم یادی فرمودی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد